John Ratzenberger

اندی دیگه بزرگ شده است و کم کم روانه رفتن به دانشگاه میشود و اسباب بازی هایش که وودی و باز هم جزء آن‌ها هستند قرار است که داخل اتاق زیرشیروونی انبار شوند. ولی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد به صورت تصادفی دور انداخته میشوند و بعد از گذراندن ماجراهایی، خود را در یک مهدکودک می یابند.

«وودی» توسط یک کلکسیونر اسباب‌بازی دزدیده می‌شود و «باز» به همراه سایر اسبا‌ب‌بازی‌ها در تلاشند او را نجات دهند چراکه ممکن است فروخته شود.

اندی پسربچه ایست که کلی اسباب بازی دارد و درمیان آنها وودی کلانتر را بیشتر دوست دارد و با او بازی می‌کند. در دنیای اسباب بازی‌ها وودی از همه محبوب تر است. در جشن تولد اندی، او یک آدم فضایی به نام باز لایتیر هدیه می‌گیرد. حالا اندی باز را بیشتر از همه اسباب بازی‌ها دوست دارد. وودی در جمع اسباب بازی‌ها محبوبیت خود را از دست داده‌است و این امر باعث درگرفتن رقابتی شدید بین باز و وودی شده است.

هیولاها برای بالا بردن قدرت شهرشان، کودکان را می‌ترسانند اما از مواجهه‌ی مستقیم با آنها هراس دارند چراکه ممکن است آلوده شوند. در این میان، دختر بچه‌ای وارد شهر آنها می‌شود و تحولات بسیاری در آنجا به وقوع می‌پیوندد.

یک رستوران فست فود ، نوع مینی نوع وزوز به زور مکانهایی را با وزوز واقعی تغییر می دهد و دوستانش مجبور هستند با ناسازگار مزاحم مقابله کنند.

وال ئی یا وال ای، انیمیشنی علمی تخیلی خیال‌پردازی‌ به کارگردانی اندرو استنتون است. کریستوفر نولان از این انیمیشن به عنوان یکی از آثار الهام بخش در ساخت فیلم Interstellar 2014 نام برده است. هفتصد سال از ترک زمین توسط انسان‌ها سپری شده، و آنچه که بر روی کرهٔ زمین باقی‌مانده، کوه‌ها زباله و آهن‌پارهٔ انباشته‌است. وال-ئی ربات هوشمند آشغال‌جمع‌کنی است که مأموریت دائمش، فشرده‌سازی و جمع‌آوری این پسماندها و آلودگی‌های صنعتی است…

شانس؛ انیمیشنی فانتزی کمدی به کارگردانی پگی هولمز است. هنگامی که یک جوان بدشانس به دنیایی از خوش‌شانسی و بدشانسی برخورد می‌کند که قبلاً هرگز دیده نشده بود، او با موجودات جادویی متحد می‌شود تا نیرویی حتی قدرتمندتر از شانس را کشف کند…

فورکی سوالات مهمی درباره اینکه جهان چگونه کار میکند، می پرسد. مانند: عشق چیست؟ زمان چیست؟ و البته از همه مهم تر پنیر چیست؟

پیرمردی در شهر بزرگی زندگی می‌کند اما نتوانسته خود را با شرایط اجتماعی تطبیق دهد. شهرداری قصد دارد خانه‌ی او را تخریب کند اما او حاضر به ترک آنجا نیست و با وصل کردن هزاران بادکنک به خانه‌اش، سفر هیجان‌انگیزی را شروع می‌کند…